IranSculpture.ir
تحقیقی - خبری - پژوهشی جامع ترین سایت تخصصی هنر مجسمه سازی ایران
بازگشت خبر
وزيري مقدم در جمع دانشجويان دانشگاه تهران
تهران امروز
پنجشنبه / 26 خرداد 90
عنوان :
منبع:
تاریخ:
--------------------------------------------------------------------------------------------------------

صنم حسين‌خاني
محسن وزیری مقدم در 5 خرداد 1303 در تهران به دنیا آمد. او دوره دبستان را از 5 سالگی آغاز کرد اما از قبل نزد پدرش با خواندن و نوشتن آشنا شده بود. در دوره دبستان به درس جغرافیا و ترسیم نقشه‌های جغرافی بسیار علاقه داشت. رنگ کردن نقشه کشورهای گوناگون آن هم با رنگ‌های تند قرمز، زرد، سبز وآبی، نخستین تماس او با رنگ‌آمیزی بود. او كه در دانشکده هنرهای زیبا تحصیل می‌کرد، 2 سال به تمرین نوازندگی ویولن پرداخت. وزيري مقدم سال‌های کودکی را در بهبهان و اهواز گذراند. سال 1314 به همراه خانواده به تهران نقل مکان کرد اما به زودی شهر تهران را به سوی ارومیه ترک کرد. در ميان آثار جديد او تمرين‌هايي با استفاده آزادانه از خط فارسي به چشم مي‌خورد. در سا‌ل‌هاي 1378 و 1379 كتاب‌هاي «انديشه و كار پُل‌كلي»(نوشته ورنر هافتمان ـ ترجمه محسن وزيري مقدم) و جلد دوم «شيوه طراحي» (انتشارات سروش) منتشر شد. كارنامه وزيري بسيار طولاني و درخشان‌تر از آن است كه بتوان در كادري كوچك جايش داد اما او بعد از سال‌ها از خود و شيوه تدريس هنر مي‌گويد. اين سخنراني هفته گذشته در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران در سالن شهيد آويني برگزار شد.
وزيري مقدم كه بعد از سي‌و پنج سال در جمع دانشجويان دانشگاه تهران حاضر شده، خود را باغباني مي‌داند كه ميوه‌هايش را در حال رسيدن ديده است. او درباره آموزشي بودن هنر اين توضيح را مي‌دهد؛ اگر كسي ادعا كند كه نقاشي و مجسمه را به ما ياد مي‌دهد دروغي بيش نگفته. به زعم وزيري مقدم مباني، فرم‌سازي، آهنگري، تخته‌بري، آناتومي را مي‌شود با فرمولي به هنرجو ياد داد اما آفرينندگي كه بنيان هنر است بايد در راهش رياضت كشيده شود. اين ادامه دارد تا به مقامي برسيد كه هنر به روي شما لبخند بزند و شما را در آغوش بگيرد و هنرمند شويد.
اگر استادي نتواند آن دانش و محيط را براي شاگردش فراهم كند تا او را به راه واقعي هنري سوق دهد باغبان خوبي نخواهد بود. در اين راستا استاد و شاگرد بايد مكمل هم باشند و جو لازم را براي آفرينندگي هنر نه سازندگي هنر آماده كنند. همان‌طور كه مي‌دانيد خيلي‌ها حجم مي‌سازند، آهن را به‌هم جوش مي‌دهند و مجسمه مي‌سازند اما مجسمه خوب چيزي برتر از اين‌‌هاست. مجسمه و نقاشي بايد كشش داشته باشد. اگر برگرديم به جو هنري بسيار دور و از كلاس‌هاي نقاشي نقاشان دوره رنسانس شروع كنيم؛ در آن دوره كه آكادمي نبود، هر هنرمندي براي خود يك دكه داشت و سفارشات را مي‌گرفت و مشغول كار مي‌شد و كساني كه مي‌خواستند چيزي بياموزند با نگاه به دست استاد و گوش كردن حرف او درسشان را مي‌آموختند. در همان دوران، استاد و شاگردهمراه با هم دو قطعه‌اي از يك واحد بودند. كم‌كم در محيط‌شان بحث‌هاي هنري برقرار مي‌شد و محيط فكري‌شان عوض شده و از راه تفكر و ديدن كار استاد و... هنر را مي‌آموختند. ميكل‌آنژ يكي از همين افراد بود يا رافائل يا لئوناردو كه همه‌شان با شاگردي در محضر استادان‌شان به مقام بزرگي رسيدند اما استاد بايد واقعا در مقامي باشد كه شاگردان بزرگي تربيت كند و خوراك لازم را به شاگردانش بدهد.
از قرن بيستم برايتان مدرسه باوهاوس آلمان را مثال مي‌زنم كه با سرمايه سرمايه‌داري و حمايتش اين مدرسه افتتاح شد. او مديري براي مدرسه انتخاب كرده و معلمان بزرگي دعوت كرده و براي هنر آلمان برنامه‌ريزي مي‌كنند. ايده همه اين استادان در يك چيز خلاصه مي‌شد و آن پيدا كردن فرم بود. شاگردان در ورود به آن مدرسه بايد تطهير شده و خود را از دانسته‌هايشان پاك مي‌كردند تا از صفر جلوي استاد قرار گيرد. پُل كِلي عقيده داشت كه وقتي شاگرد طراحي مي‌كند بايد آن‌قدر طراحي دقيق باشد كه تماشاگر گمان كند مي‌تواند آن را از روي كاغذ بردارد، اين باعث مي‌شود چشم به نگاه كردن عادت كرده و اين نقاشي مسلما شگفتي خاصي مي‌آفريد. اين در هنرجو نيروي آفرينندگي را ايجاد مي‌كرد. كلاس ديگري كه براي بيدار كردن خلاقيت هنري دانش‌جويان ترتيب داده بودند كلاسي بود كه هيچ ربطي به خلاقيت هنري نداشت. كلاسي بود كه يك شيء از وسايل غير قابل استفاده مي‌ساختي. استاد مي‌گفت چطور هر شيء با ديگري تلفيق مي‌شود و تو دربرابر اين قرار مي‌گرفتي ‌كه هر شيء چه امكاناتي مي‌تواند به ما بدهد. هفته‌ها روي اين مبحث كار مي‌شد و شيء مورد نظر به دستور خود شيء به دست مي‌آمد. در اصل اين شيء است كه مي‌گويد با من اين‌كار را بكن و امكانات خود را نشان ما مي‌دهد. پس هنرمند بايد به زبان گوياي اشيا گوش بدهد و اين زبان را درك بكند. با اين تربيت، نيروي ذهني شاگردان تكان مي‌خورد و تكان مي‌خورد و تكان مي‌خورد. كِلي مي‌گفت دنبال فرم نباشيد و فرم ‌را پيدا كنيد. بايد فرم به خودي خود به‌وجود بيايد. كاندينسكي خلاف وي عمل مي‌كرد و ساختار فرم‌ها و سنتز آن اشيا را بيرون مي‌كشيد. جو اين مدرسه در فضايي هنري حفظ مي‌شد. مطلقا بايد ياد داد و مطلقا بايد ياد گرفت. به اين اعتقاد داشته باشيد كه اگر هنر، هنر راستين باشد هيچ‌كس نمي‌تواند جابه‌جايش كند چون از قلب و خون هنرمند به‌وجود آمده است.
وزيري مقدم بعد از آن به خودش رجوع كرده و بيوگرافي هنري خود را براي هنرجويان اينگونه باز مي‌كند كه؛ روزي كه وارد هنرهاي زيبا شدم هجده سالم بود و طبيعت اصلاً كار نكرده بودم. مثل گيج و گنگ‌ها مقابل كاري از ميكل‌آنژ ايستاده بودم كه خدايا چه‌طور اين را پياده كنم و مي‌خواستم به هرشكلي وارد دانشگاه شوم من به‌خاطر نقاشي نرفته بودم آن‌جا. فقط براي اينكه ديپلمه باقي نمانم تا نگويند محسن ديپلمه ماند، خواستم ليسانس بگيرم. دوستي به من گفت برو دانشكده هنر درس بخوان. يادم است اولين چيزي كه پرسيدم اين بود كه ليسانس مي‌دهند يا نه؟ هر مدرسه‌اي رفته بودم قبولم نكرده بودند؛ رنگ‌رزي، پست‌وتلگراف و.... يك روز اتفاقي رفتم دانشكده و اتفاقاً روز آخر نام‌نويسي بود و بعداً متوجه شدم كه خداوند پس گردن من زده كه بروم به اين خط. بعد از آن شيفته هنر و نقاشي شدم. يادم است، زمان كنكور يك عروسك بيست‌سانتي گذاشته بودم وسط كاغذ و مي‌خواستم با آن كنكور بدهم و قبول بشوم. دوستانم گفتند اين خيلي كوچك است، بزرگ‌ترش كردم. از كاغذ رفت بيرون و دوباره كوچكش كردم. چهار ساعت گذشته بود و دفتردار مدرسه آمد پرسيد تو نمي‌خواهي ناهار بخوري؟ من اراده كرده بودم قبول شوم، همين. اگر موفق نمي‌شدم بايد جاشويي در كشتي مي‌شدم و در سوماترا پيدايم مي‌كردند! آقاي قهرمان‌پور مدير دانشكده آمد و نقاشي را ديد و گفت اين شكم چيه براي اين درست كردي. مگه آبستنه؟ همين‌كه رفت خط را پاك كردم و بيست‌سانت آوردمش تو. گفتم آقا خوب شد؟ گفت بد نشد اما اين كثافت كاري چيه كردي؟ آنقدر پاكن به كاغذ كشيده بودم كه كاغذ سياه شده بود. دوباره كاغذ گرفته و شروع كردم اما تا آن‌جا چند درس گرفته بودم؛ كار بايد بزرگ باشد، در اندازه كاغذ خوب جا بگيرد، كثيف نباشد و... قبول شدم. آن زمان فضاي امروز وجود نداشت اما مني كه نمي‌توانستم روي كاغذ 50 در 70 بكشم ديگر به آن قانع نبودم. تخته‌هاي يك متر در يك متر و پنجاه مي‌دادند كمپوزيسيون اشخاص بسازم. صبح‌ها جايي كار مي‌كردم و عصرها نقاشي مي‌كشيدم. اين دوران تحصيلي بنده بود. يك روز من را خواستند و جويا شدند كه اين طرح‌ها براي كيه؟ فكر كردم قرار است تنبيه شوم اما مثل اينكه امتيازي گرفتم كه به دانشكده پزشكي بروم و از روي آناتومي استخوان اجساد به‌طور زنده طراحي كنم اما نتوانستم تاب بياورم. هميشه مي‌خواستم اختلاف رنگ‌ها و... را بدانم و امكاناتي نبود تا اين چيزها را به ما ياد بدهد. پوسترهايي به دستم رسيده بود، كارهايي از سزان و نقاش‌هاي فرانسوي كه به ديوارم زده بودم اما ما در مدرسه هيچ‌چيز نداشتيم و كسي نبود چيزي به ما ياد بدهد. امروز شما آتليه و گالري و استاد و... داريد. بالاخره پولي جور كردم و سفر كردم و آگاهي بيشتري در هنر پيدا كردم. زماني كه برگشتم به شاگردانم انديشيدن و راه نو يافتن و درون‌گرايي در طبيعت را ياد دادم. هميشه گفته‌ام، هنرمند بايد طبيعتي بيافريند كه برده آن نباشد بلكه شانه به شانه آن حركت كند. بعد كلاس رنگ گذاشتم و هفته‌ها به آن‌ها آموزش رنگ دادم. به‌خاطر نياز دانشگاه به رشته طراحي صنعتي، در انگلستان تمام مسائل ويژوال ديزاين را خواندم و در ايران درس دادم اما امروز استادان خوبي داريد. از نظر من هم استاد خوب كسي است كه هميشه شاگرد خوبي باشد و من در خودم به اين حرف معتقدم.



فراخوان جشنواره های داخلی
فراخوان جشنواره های خارجی
100 سال مجسمه سازی نوین جهان
جشنواره های بین المللی
مقالاتی پیرامون هنر و زیبایی شناسی
معرفی کتاب
مقاله شناسی
پایان نامه های مجسمه سازی

اخبار انگلیسی
مقالات انگلیسی


درباره ما
تماس با ما
info@iransculpture.ir
IranSculpture@yahoo.com